یه فال زدم به خرجِ خدا!
"باغبان گر پنج روزی صحبتِ گُل بایدش ..."
ای آقا! عزیزم! این بَر جَفایِ خارِ هجران که مرا کُشت
مگه بلبل صبور، تا کی ...!؟
ما که بیآواز رود از رود گذشتیم به جون خودت!
کدوم تجمل، آدم حسابی!
تو که همین جایی، میبینی من از دار دنیا
ترو دارم که حافظ صدات میکنن
"ریرا" رو دارم که حافظ صداش میکردم
بعد هم خودم که کاش ...!
"ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند؟"
ترو به خدا یه کاری بکن!
من وحیِ ماه، من منزلِ ویرانِ آسمون،
چی میگین با خودتون
وقتی ندیدین من چی کشیدهم تا همینجای زندگی!
میگم خوبه همین جور
هی درددلِ میکنم با تو که رفیقمی
که داری دستْخطِ خراب منو میخونی ...!
خُب همین حرفای ما خودش یه انقلابه!
نیست!؟ هرکی خواست گولت بزنه،
نزن تو گوشش، یه پوزخندِ یواشکی:
- بای! به قول اونوَریها!
به خدا ...
قسم نداره اصلا
من وصیت کردهم یه جایی هست
که بو گُل میاد
حافظ خودش بهم گفت:
- بیا به حرف و نترس!
بگو، هر طوری که دلت خواست،
خیلیا بعدا میان، میبوسَنِت مثلِ ماه!
منم به حرف اومدم
شاعر شدم
من از لطفِ شما ممنونم
ولی این دستمزدِ اون همه مکافاته که کشیدهم!
به خدا این قصهی عشق
عجب حکمتی داره!
شما چی میگین هی ...!
من جادو آوردم دادم به بوی کلمه، گفتم: شعر!
خدا خشنود شد، بعد بارون که اومد
همه فهمیدن حافظ برادر بزرگتر همهی ما بوده.
منم باورم شد که میشه با کلمه بر جهان حکومت کرد!
سید علی صالحی