-
هو
سهشنبه 20 خردادماه سال 1393 01:22
چو در هر دو جهان یک کردگار است ترا با کار چار ارکان چه کار است؟ یکی خوان و یکی خواه و یکی جوی یکی بین و یکی دان ویکی گوی یکیست این جمله چه آخر چه اول ولی بیننده را چشم است احول عطار » اسرارنامه
-
.
دوشنبه 17 تیرماه سال 1392 00:16
شب از جنگل شعله ها می گذشت حریق خزان بود و تاراج باد من آهسته در دود شب رو نهفتم و در گوش برگی که خاموش می سوخت گفتم مسوز این چنین گرم در خود، مسوز مپیچ این چنین تلخ بر خود، مپیچ که گر دست بیداد تقدیر کور تو را می دواند به دنبال باد مرا می دواند به دنبال هیچ فریدون مشیری
-
د.ر.د
شنبه 15 تیرماه سال 1392 16:57
من اگردیوانه ام با زندگی بیگانه ام مستم اگر یا گیج و سرگردان و مدهوشم اگر بی صاحب و بی چیز و ناراحت خراب اندر خراب و خانه بر دوشم اگر فریاد منطق هیچ تأثیری ندارد در دل تاریک و گنگ و لال و صاحب مرده ی گوشم به مرگ مادرم : مَردم شما ای مردم عادی که من احساس انسانی خود را بر سرشک ساده ی رنج فلاکت بارتان بی شبهه مدیونم...
-
بودن من درد نیست
سهشنبه 11 تیرماه سال 1392 19:16
یکنفر می آید دیگری میرود و چرخهء آمد و رفت تکرار و تکرار میشود آری باید رفت و آری باید دل نداد و این شاید قانونی است که فراموشی و شاید ترس از جاودانگی آن را وضع کرده باید مسافر بود و سفر کرد و هجرت را تکرار و تکرار و تکرار کرد.... داستان آمد و رفت که شاید اسمش زندگی است را دوره کرد ، آموخت و یاد داد آه از این قانون...
-
د.ل.د.ا.د.ه
دوشنبه 3 تیرماه سال 1392 16:30
رازی با من نیست... قلبم کتابی گشوده است ! خواندنش برای تو مشکل نیست ، عشقِ من ! زندگیاَم از روزی آغاز شُد که دِل به تو دادَم ! نزار قبانی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 02:25
تمام شهر در خواب وُ من هنوز چشم به ستاره های دوور گرفته بیدارم. ستاره ها ! کدام تان باران می شوید برایم به پیراهنم شکوفه ببارید باغِ گل شوید؟ کدام تان گل سرخ تا میان دست هایم برویید از چشم هایم شعله بکشید؟ و کدام تان قاصدک تا بر پلک هام بنشینید نرم کنار گوشم زمزمه کنید: که تا برسد چه قدر فاصله مانده؟ آه! تمام شهر در...
-
..
یکشنبه 19 خردادماه سال 1392 22:06
ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﭼــــﺎﯼ ﺑﺮﯾﺰﺩ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺳﮑﻮﺗﺶ ﻧﺸﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻟﺶ ﺧﻮﺵ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ یکی ﺩﻭﺑﺎﺭ ﺑــﺎ ﻭﺍﺳﻄــﻪ ﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺣﺎﻻ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﺯ ﺑﺲ ﮐﻪ ﺑﻐﺾ ﺗﻮﯼ ﮔﻠﻮﯾﺶ ﭼﭙﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻬﺮ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺟﻮﺟﻪ ﻓﻨﭻ ﻫﺎﺳﺖ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﺭﻭﺳـــــﺮﯼ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺗﮑـــﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺭﻗﺼـــﯽ ﻭ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺮﮔﺸﺎﻥ ﻣﺸﺘﯽ...
-
جمعه
جمعه 10 خردادماه سال 1392 16:43
من انبوهی از این بعدازظهرهای جمعه را بیاد دارم که در غروب آنها در خیابان از تنهایی گریستیم ما نه آواره بودیم، نه غریب اما این بعدازظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت میگفتند از کودکی به ما که زمان باز نمیگردد اما نمیدانم چرا این بعد از ظهر های جمعه باز میگشتند! احمدرضا احمدی
-
تا خدا
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1392 13:14
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز تو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ست تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید و اگر بغض کنی آه از...
-
تومور2
چهارشنبه 8 خردادماه سال 1392 01:08
زندگی یک چمدان است که می آوریش بار و بندیل سبک می کنی و می بریش خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم چمدان دست تو و ترس به چشمان من است این غم...
-
.
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 01:17
دلم می خواست کسی در حوالی احوال من نبود دلم برای خواندن همان آواز قدیمی تنگ است من از پلک گشوده این پنجره ها می ترسم باید بروم جایی دور باید جایی دور بروم دیگر نه مولوی را دوست دارم و نه حوصله حافظ را... تنها به کوچه می نگرم عده مغموم از کوچه مشرف به پسین می گذرند رخت هاشان تاریک چشمهاشان خیس اما من دلشان را از این...
-
خ
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1392 16:34
به کی قسم بخورم که باورت بشه، من دیگه تا طعمِ آب و مزهی ماه و صحبتِ سادهی همین کوچهگردا ... باقیه نامرده که گریه کنه! نامرده که بره کُنج خونه، نامرده که اصلا غصه بخوره! اصلا معنی نداره آدم این دو سه روزه رو ... هی مثلِ بعضیا بیمزهی ماه بمیره بیطعم آب، بیصحبتِ همسایه، عشق، بارون، بوسه، یه جوری دیگه ...! تلخ، زهر...
-
دوستت دارم
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 02:21
روزی چند بار دوستت دارم! یکبار وقتی که هوا بَرَم میدارد، قدم میزنیم وقتی که خوابم می آید تو می آیی! یکبار وقتی که باران ناز میکند دلِ ناودان میشکند ... میبارد وقتی که شب شروع میشود تمام میشود. یک بار دیگر هم دوستت دارم! باقیِ روز را هنوز را. افشین صالحی
-
نمی خواستم ناراحتت کنم ، اما
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 01:46
نمی خواستم ناراحتت کنم،اما انگار کردم! با دوست داشتن ِ زیادم با هِی ببینمت هایَم با همیشه ببخشها وُ همیشه، دلَم برایِ تو تنگ شُدههایَم نمی خواستم ناراحتت کنم،اما انگار کردم! وقتی که با شانههایِ بالا گرفته از تو میگفتم وقتی که نامِ تو را بلند میخواندم وقتی که در همیشه، هر جا تو را به نام ِ کوچَکَت صدا میکردم...
-
عشق
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 01:30
حرف که میزنی من از هراس طوفان زل میزنم به میز به زیرسیگاری به خودکار تا باد مرا نبرد به آسمان لبخند که میزنی من عین هالوها زل میزنم به دستهات به ساعت مچی طلاییات به آستین پیراهن ات تا فرو نروم در زمین دیشب مادرم گفت : تو از دیروز فرورفتهای در کلمهای انگار ! در عین در شین در قاف در نقطهها ... مصطفی مستور
-
ت
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1392 17:28
یه فال زدم به خرجِ خدا! "باغبان گر پنج روزی صحبتِ گُل بایدش ..." ای آقا! عزیزم! این بَر جَفایِ خارِ هجران که مرا کُشت مگه بلبل صبور، تا کی ...!؟ ما که بیآواز رود از رود گذشتیم به جون خودت! کدوم تجمل، آدم حسابی! تو که همین جایی، میبینی من از دار دنیا ترو دارم که حافظ صدات میکنن "ریرا" رو دارم...
-
غزل1119
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1392 15:22
ما عاشق و مستیم و طلبکار خدائیم ما باده پرستیم و از این خلق جدائیم بر طور وجودیم چو موسی شده ازدست بی پا و سر آشفته و جویای لقائیم روحیم که در جسم نباشد که نباشیم موجیم که در بحر به یک جای نیائیم در صومعهٔ سینهٔ ما یار مقیمست ما از نظرش صوفی صافی صفائیم ما غرق محیطیم نجوئیم دگر آب ای بر لب ساحل تو چه دانی که کجائیم...
-
7
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 21:40
مراد ازگفتن نامت تسلای خاطربود و بس ورنه خود دانم که این لاف عقل است حرف ِ پیوند خیالی باطل است. من کجا باشم ، تو کجا؟! تو نباشی در خور رنگِ سیاه! من همه رنگِ تباهی تو فرشته! تو خودت صبح سپیدی! تو خودت عشق تو خودت مهر ِ فزونی! من گاه با خود می گویم که چرا بین من و تو اینهمه فاصله است اینهمه دوری راه... اینهمه سختی هجر...
-
کسی نیست ، با خودم حرف می زنم
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 21:20
کجا می روی ؟ با تو هستم ای رانده حتی از اینه ای خسته حتی از خودت کجای این همه رفتن راهی به آرزوهای آدمی یافتی ؟ کجای این همه نشستن جایی برای ماندن دیدی ؟ سر به راه رو به نمی دانی تا کجا چرا اتاقت را با خود می بری ؟ چرا عکس های چند سالگی را به ماه نشان می دهی ؟ خلوت کوچه ها را چرا به باد می دهی ؟ یک لحظه در این تا کجای...
-
هر که با ما نیست
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 21:04
گفته می شد هر که با ما نیست با مادشمن است گفتم آری این سخن فرموده اهریمن است اهل معنا اهل دل با دشمنان هم دوستند ای شما با خلق دشمن ؟ قلبهاتان از آهن است فریدون مشیری
-
آه ، باران
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1392 21:18
ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید این گیسو پریشان کرده بید وحشی باران یا نه دریایی است گویی واژگونه بر فراز شهر شهر سوگواران . هر زمانی که فرو می بارد از حد بیش ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر ، با تشویش : رنگ این شب های وحشت را تواند شست آیا از دل یاران ؟ چشم ها و چشمه ها خشک اند . روشنی ها محو در تاریکی دلتنگ ، همچنان...
-
لیلاج
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 17:58
گفت برمیگردم، و رفت، و همهی پُلهای پشتِسرش را ویران کرد. همه میدانستند دیگر باز نمیگردد، اما بازگشت بیهیچ پُلی در راه، او مسیرِ مخفیِ بادها را میدانست. قصهگوی پروانهها برای ما از فهمِ فیل وُ صبوریِ شتر سخن میگفت. چیزها دیده بود به راه وُ چیزها شنیده بود به خواب. او گفت: اشتباه میکنند بعضیها که اشتباه...
-
رویاهایمان
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 23:02
نان از سفره کلمه از کتاب شکوفه ازانار وتبسم از لبانمان گرفته اند با رویاها مان چه میکنند؟ سید علی صالحی خط : احد پناهی
-
نترس
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 16:52
میروی ، برمیگردی ، قدم میزنی ما نشستهایم ما ساکت و خاموش نگاهت میکنیم انگار بوی کبریت و کبوتر سوخته میآید میگویی یک نفر اینجا این گل سرخ را بوییده است یک نفر اینجا بوی بوسه میدهد یکی از میان شما خوابِ ستاره دیده است ما میترسیم خاموشیم نگاهت میکنیم فقط یکی از میان ما آهسته میپرسد سردت نیست ؟ بفرما کنارِ...
-
خدا می داند
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 21:50
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت گر چه در حسرت گندم پوسید من خودم بودم هر پنجره ای که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود من نه عاشق بودم و نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده...
-
یاد
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 16:19
همه چی از یاد آدم می ره مگه یادش که همیشه یادشه حسین پناهی
-
آی آدمها
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 01:42
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! یکنفردر آب دارد می سپارد جان. یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید. آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن، آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید که گرفتستید دست ناتوانی را تا تواناییّ بهتر را پدید آرید، آن زمان که تنگ میبندید...
-
کسی نمی آید
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 01:21
دنیای غم انگیز نادرستی داریم خیلی ها سهم شان را در اشتباه یک باور ساده از دست داده اند خیلی ها رفته اند رو به راهی دور که نه دریچه ای چشم به راه وُ نه دریایی پیش رو عبور از این همه هیاهو دشوار است معلوم نیست این قهقهه ی کدام کباده کش کور است که نمی گذارد حتی باد هق هق خاموش زنان سرزمین مرا بشنود حیف که شاعرم چقدر دلم...
-
...
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 01:10
بعضیها چه راحت به خواب میروند دُرُست مثل نوزادِ نی در آرامشِ ماه و بیشه و هوا بعضیها اصلا نمیدانند شب تا شب چند پرندهی بیآب و آسمان بیآب و آسمان به آشیانه باز میگردند. از این پهلو به آن پهلو پس کی آن خوابِ عمیقِ آسوده فرا خواهد رسید؟ روزگاری نیز من بیخوابِ این همه راز نوزادِ نیستانی از نورِ ماه وُ بیشههای...
-
زندگی
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 01:02
زیبا نبود زندگی و به مرگ چیزی نمیگفتم مبادا بگریزد و برنگردد ثانیهها با کفش فقیرانه از بغلم میگذشتند عمر استخوان شکسته ی در گلو مانده بود . زیبا نبود زندگی تو زیبا کردی و من دیدم مرگ را که بر نُک پا به تاریکی میگریخت شمس لنگرودی