به کی قسم بخورم
که باورت بشه،
من دیگه تا طعمِ آب و مزهی ماه و
صحبتِ سادهی همین کوچهگردا ... باقیه
نامرده که گریه کنه!
نامرده که بره کُنج خونه،
نامرده که اصلا غصه بخوره!
اصلا معنی نداره آدم
این دو سه روزه رو ... هی مثلِ بعضیا
بیمزهی ماه بمیره
بیطعم آب،
بیصحبتِ همسایه،
عشق، بارون، بوسه، یه جوری دیگه ...!
تلخ، زهر مار ...
این که انگور،
بر آب اومده از نوشِ خلاص،
بنوش به گردنِ من، به عهدهی من، با مسئولیتِ هرچی بهِش بَستن!
هرچی پیش اومد، بنوش!
من میگم پس این حدیثای عجیب چیه دیگه،
ما که تو رسالهی حضرت حافظ نخوندیم که کی انگور میرسه!
منم اسم کاملم، همونه که بعله!
به وَاللهِ ... از قید و بَندِ این همه هرچه مُفت
هم خودت خسته شدی
هم ما، خُب بسه دیگه ... آقا!
وِل کن بذار این یه دو صباح بگیم:
گُل که میدونه اذونِ نور از اینوَره!
باشه، بَدیاش مال من!
ما نخورده از آن طهورا
همینطوری خاکی خاکی خرابیم به خدا!
سید علی صالحی