آه و دم

آه و دم

آه از دمی که این همه ساعت طول کشید
آه و دم

آه و دم

آه از دمی که این همه ساعت طول کشید

عشق


حرف که می‌زنی

من از هراس طوفان

زل می‌زنم به میز

به زیرسیگاری

به خودکار

تا باد مرا نبرد به آسمان


لبخند که می‌زنی

من

عین هالوها

زل می‌زنم به دست‌هات

به ساعت مچی طلایی‌ات

به آستین پیراهن ا‌ت

تا فرو نروم در زمین


دیشب مادرم گفت :

تو از دیروز فرورفته‌ای

در کلمه‌ای انگار !


در عین

در شین

در قاف


در نقطه‌ها ...


مصطفی مستور