آه و دم

آه و دم

آه از دمی که این همه ساعت طول کشید
آه و دم

آه و دم

آه از دمی که این همه ساعت طول کشید

.

شب از جنگل شعله ها می گذشت

حریق خزان بود و تاراج باد

من آهسته در دود شب رو نهفتم

و در گوش برگی که خاموش می سوخت گفتم

مسوز این چنین گرم در خود، مسوز

مپیچ این چنین تلخ بر خود، مپیچ

که گر دست بیداد تقدیر کور

تو را می دواند به دنبال باد

مرا می دواند به دنبال هیچ

فریدون مشیری

هر که با ما نیست


گفته می شد هر که با ما نیست با مادشمن است 

 گفتم آری این سخن فرموده اهریمن است 

اهل معنا اهل دل با دشمنان هم دوستند 

ای شما با خلق دشمن ؟ قلبهاتان از آهن است


فریدون مشیری

آه ، باران



ریشه در اعماق اقیانوس دارد  


شاید 


این گیسو پریشان کرده 


بید وحشی 


باران 


یا  نه  


دریایی است گویی  


واژگونه 


بر فراز شهر 


شهر سوگواران .




هر زمانی که فرو می بارد از حد بیش 


ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر ، با تشویش :


رنگ این شب های وحشت را 


تواند شست آیا از دل یاران ؟




چشم ها و چشمه ها خشک اند .


روشنی ها محو در تاریکی دلتنگ ،


همچنان که نام ها در ننگ !




هرچه پیرامون ما غرق تباهی شد .


آه ، باران ، 


ای امید جان بیداران !


بر پلیدی ها  


که ما عمری است در گرداب آن غرقیم 


آیا‌، چیره خواهی شد ؟



فریدون مشیری